آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

آرشیدا بانوی آریایی درخشان

لبخند تو...

از تو یک نقاشی می کشم تو را با آن لبخند های زیبایت، با آن چشم های پر از آرامشت تجسم می کنم قطعا لبخند تو مادندگارتر و زیباتر از لبخند مونالیزاست به دنبا کاری ندارم اما... ماندگار ترین اثر در وجود من ؛ تویی، تو ...
15 آذر 1393

رامسر مهر 93

سلام خانوم طلا جونم برات بگه که توی تعطیلات عید غدیر رفتیم شمال.خیلی خوش گذشت می خواستیم چند روزی تنها باشیم و هم بریم عروسی خواهر دوست بابا. اینم خانواده 3 نفری ما اما این مدلی  ...
11 آذر 1393

19 شهریور نمایشگاه گل کرج

سلام دردونه ببخشید بازم نتونستم بقولم عمل کنم و وبلاگتو برات به روز کنم. واسه همین با تاخیر عکس های نمایشگاه گل رو برات می ذارم. خیلی دوست داشتم با بابایی می رفتیم اما خوب مجید حسابی درگیر کار بود و من چون خیلی دوست داشتم تو رو ببرم یه جایی که از جنسه خودت تصمیم گرفتم تنهایی ببرمت. یکم سخت بود اما خوب خوش گذشت. تقدیم به گل زیبای خونه ما آخه عسلچه عاشق این فیگورهاتم بالاخره به مامان افتخار یه عکس رو دادی جیگر طلا ای خدا از دست مامان  یه دقیقه اون دوربین رو ول نمی کنه و اینجا هم عاشق این سنگها شده بودی و داشتی جمع می کردی که با خودت بیاریشون خونه  ...
11 آذر 1393

یه مادر ناراحت....

بعضی اوقات دلم میخواد فرار کنم، نه از کسی یا چیزی! فقط از خودم !  این روزها فاصله بین خودی که میخوام باشم و باید باشم با خودی که هستم خیلی خیلی زیاد شده، من که در آرزوی تربیت یه بچه در آرامش کامل بودم، تبدیل شدم به یه هیولای همیشه عصبانی، یه هیولای خسته، آدمی که گاهی حتی حوصله خودشو هم نداره ...  ***  بعضی اوقات دلم میخواد به بقیه بگم میدونم فکر میکنید من یه مادر جدیدم که تجربه نداره و باید نصیحتش کنید، اما من بجه ام رو بهتر از همه شما میشناسم و میدونم چی نیاز داره و بیشتر از همه نگرانشم و دوستش دارم، پس لطفا فقط چند لحظه با سکوتتون به این مادر خسته احترام بذارید ...  ***  این روزا از چند تا جمله ...
20 آبان 1393

دخترم یکروز بزرگ می شود و من دلگیرم

دخترم یکروز بزرگ میشود     دخترم یکروز بدنیا می آید ومن کامل میشوم. دخترم دندان در می آورد راه میرود و"مامان" میگوید . میرود مهد وبرایم نقاشی میکشد.می رود مدرسه ومینویسد "مامان دوست دارم " دخترم یکروز دانشگاه میرود، یکروز لباس عروس میپوشد ویکروز مادر میشود . دخترم را دوست خواهم داشت به اندازه یک مادر، به خود قول داده ام تازمانی که زنده هستم نگذارم تنها بماند.یادش میدهم که دوست پیداکند،یادش میدهم بازی کند، بیرون برود،دور ازچشم   من با دوستهایش شوخی های جنسی کند،یادش میدهم برای خود عاشق پیداکند،یادش میدهم هم معشوق باشد هم عاشق . نمیگذار...
23 مهر 1393

دخترم برای سومین بار روزت مبارک

تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی، خدا به من خندید و استخاره زدم، گفت کوثرم باشی خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی خدا کند که پر از مهر مادرم باشی همیشه کاش که یک سمت ، مادرت باشد تو هم بخندی و در سمت دیگرم باشی  تو آمدی که اگر روزگارمان بد بود تو دست کوچک باران باورم باشی بیا که روی لبت باغ یاس می رقصد بیا گلم که خدا خواست دخترم باشی تو آمدی و خدا خواست از همان اول تمام دلخوشی روز آخرم باشی   ...
6 شهريور 1393

نصیحتی مادرانه

دخترکم برای کسی که برایت نمیجنگد، نجنگ چرا اشکهایت را هر روز پاک کنی، کسی که باعث گریه ات میشود را پاک کن دخترکم به سوی کسی که ناز میکند دست نیاز دراز نکن بیاموز این تو هستی که باید ناز کنی دخترکم تو زیباترینی همیشه با این باور زندگی کن خودت را فراموش نکن شاید گریه یا خنده ات برای بعضی ها بی ارزش باشد اما به یاد داشته باش کسانی هستند که وقتی میخندی جان تازه میگیرند دخترک من هیچگاه برای شروع دوباره دیر نیست اشتباه که کردی برخیز اشکالی ندارد بگذار دیگران هر چه دوست دارند بگویند خوب باش ولی سعی نکن این را به دیگران بفهمانی کسی که ذره ای شعور داشته باشد خاص بودنت را د...
30 مرداد 1393

25 ماهگی ملکه ما

و تو می خوانی بازبان شیرینت و من می شنوم  با گوشی که هیچ جز صدای تو نمی شنود می خوام برم بر همدون   شو کنم بر رمدون(رمضون) گلوون(قلیون) بابا بکشم منت خاسو(خارسو) نکشم با دستان کوچکت می سازی پازل بهم ریخته ذهن مرا و من تازه می فهمم کجا هستم آری من مادرم، مادر دختری دانا و باهوش دختری طناز و سرکش اما مهربان و جذاب و من در تو می بینم روزهای کودکیم را که هرگز باز نمی گردند و دوست دارم برای تو تمام آرزوهای محال کودکیم را ممکن کنم و می خواهم برای تو هر آنچه را که در دنیا بهترین است. خدایا  به من توان بده تا در راه پروش و تعلیم دخترم توانا باشم به من قدرتی بده که دخترکم بتواند با فراغ بال به من...
23 مرداد 1393