آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

آرشیدا بانوی آریایی درخشان

16 ماهگی

نازدونه کم کم داری حرف زدن رو هم یاد می گیری بغیر از بابا و مامان و آب و نه و دد  که از خیلی وقت پیش می گفتی در ابتدای ماه 16 زندگیت دختر عمه ات که اسمش حنانه است رو با صدای بلند صدا می کنی و می گی اناااااا با دیدن عکس های خودت توی موبایل شروع می کنی به رد کردن عکس ها و می گی: عس از تیزر توی تلویزیون بالا بالا رو یاد گرفتی وقتی بهت می گم: آرشیدا جیش کردی.سریع می ری جلوی در دستشویی و شلوارتو از پات در میاری تا من بیام و عوضت کنم اما جالبترین حرف و کاری که انجام می دی اینه که وقتی بهت یه چیزی می گم و می گم آرشیدا باشه سریع سرتو کج می کنی و می گی با یعنی باشه کلا دخترکم باید یه دیکشنری از سخنانت جمع آوری کنم جد...
3 دی 1392

رویش دومین دندان

کوچک من  بالاخره آش دندونی کار خودشو کرد و دندون دومت هم دراومد.خدا کنه بقیه دندونهات هم زود در بیان و تو خیلی اذیت نشی در ضمن کارجدیدی رو هم که یاد گرفتی اینه که پا می شی و در کابینت رو باز می کنی و می ری سراغ وسایل اون تو و حسابی خرابکاری می کنی. مهمترین کارت اینه که قوطی قرص جوشان رو برمی داری و می خواهی با همین دندون کوچولوت بازش کنی و من می ترسم که مثل آقا فیله توی قصه ها بشی ...
22 آذر 1392

مهمان ناخونده

جوجه من اینروزها خیلی بی قراری می کنی.من حسابی خسته و حیرانم از این همه مریض شدنها درگیر مامان جون بودم که از آرشیدا کوچولو ویروس گرفته بود و تو هم همش بیقراری می کردی و طبق معمول بدغذایی گاهی خسته می شم. گاهی خوشحالم و من سرگردان در بین این حالتهایی که برام پیش می آد. دوباره دهنت رو بررسی کردم و دیدم دندون آسیاب بالا سمت راستت هم حسابی متورم شده و این بیقراری ها می تونست ناشی از همون باشه. دیشب تا صبح توی خواب نق زدی و خواب رو بر مادر حرام کردی. امروز صبح با خودم گفتم: شادی پاشو دکتری کن و دندون دخمل رو ببین امیدوار بودم که دندونت جوونه زده باشه و بتونم امشب یه خواب راحت بکنم اما دیدم نه هنوز خبری نیست فقط ورمه و ورمه و ورم ...
24 آبان 1392

تلخ تر از تلخ

زیبای من دوست داشتم همیشه از خوبی و خوشی برات بنویسم از روزهای شاد باهم بودن از روزهای قشنگ رشد تو اما گاهی روزگار اونجوری که آدم انتظارشو داره پیش نمی ره و روی زشتشو به آدم نشون می ده. صبح جمعه 3 آبان با صدای سرفه های شدید شما از خواب بیدار شدم تا خواستم به خودم بجنبم و برات آب بیارم دیدم که شروع کردی به بالا آوردن سریع با بابا شما رو بردیم دکتر و آمپول و خلاصه اینکه تا بعد از ظهر حالت بهتر که نشد هیچ بدتر هم شدی بعدش مجبور شدیم ببریمت بیمارستان کودکان تهران و اونجا هم تا شب 2 بار بردیمت دکتر اما هر لحظه حالت بدتر می شد چیزی نمی خوردی و مدام حالت تهوعت بیشتر می شد صبح شنبه بردیمت دکتر خودت و گفت اگه این حالتها تا عصر ادامه د...
11 آبان 1392

دندون چهارم +

سلام دخترکم  این روزها می گذره و شما داری بزرگ و بزرگ تر می شی. بالاخره یکی یکی مرواریدات دارن خودنمایی می کنن. در 15 مهر متوجه شدم که دندون بالا سمت راست هم داره جوونه می زنه.   خیلی خوشحالم و مدام نگاهشون می کنم. آخه خیلی نگران بودم که چرا دیر دندونات در اومدن اما وقتی 30 مهر برای چکاپ 15 ماهگی رفتیم دکتر آقای دکتر در حین معاینه چیزی به من نشون داد که من کاملا شگفت زده شدم بلللللللللللللللللللللله یکی از دندونهای آسیاب بالا سمت چپ شما هم جوونه زده بود و من تا بی خبر بودم و متوجه نشده بودم خوب حق هم داشتم تا حالا ندیده بودم که بچه ای هنوز دندون جلو و نیش در نیاورده دندون آسیاب درآورده باشه این شده که اسم مطلب شما...
30 مهر 1392

15 ماهگی پرنسس من

جیگر گوشه مادر روزها می گذرند و تو بزرگ می شی. می فهمی و یاد می گیری.خواستنی تر از هر چه در جهان هست شده ای و وقتی هنگام بغل کردنت دستم بر روی قلبت قرار می گیره و صدای قلب کوپولوت رو می شنوم انگار زمزمه فرشتگان رو از عرش می شنوم و با تو ملکوتی می شوم. احساسم در نوشته ها نمی گنجند دختر. چند وقتی بود که بخاطر مشغله زیاد و مریضی های شما کمتر برات نوشتم اما می خواهم بهت قول بدم از این به بعد که هر روز شیرین تر می شی بیشتر برات بنویسم. تو واقعا باهوشی.هر چند که هنوز غیر از مامان و بابا و دد و آب چیزی نمی تونی بگی اما کاملا دانا و زبل هستی همه چیز و همه کس رو به اسم می شناسی. مثلا می دونی کدوم موبایل مال کیه، یا وقتی ازت سراغ ...
30 مهر 1392

زیارت امام رضا

پرنسس کوچیک من وقتی شما توی دل مامان بودی، من برای سلامتیت نذر کردم که شما رو ببرم پابوس امام رضا اما خوب بعد از بدنیا اومدنت و ماجراهای نگهداری و بی تجربگی مامان اصلا نشد که مامان نذرشو ادا کنه اما توی مهر ماه تصمیم گرفتم هر جوری شده 3 نفری با هم بریم مشهد. این شد که 16 مهر  بلیط گرفتیم و با بابا و شما رفتیم زیارت. اونجا هر وقت وارد حرم شدیم بهت گفتم: آرشیدا به آقا سلام کن و شما به علامت سلام چند بار سرتو تکون می دادی یه روز هم با بابا رفتیم مرکز خرید پروما که طبقه پنجمش یه شهربازی کوچولو داشت و شما برای اولین بار در عمرت رفتی شهربازی و کلی بازی و شیطنت کردی  خداییش شما خیلی دختر خوبی بودی و با اینکه اولین مسافرتی بو...
20 مهر 1392

دندون سومممممممممممممممممم

نازدونه من بالاخره یه دندون دیگه هم درآوردی.دندون بالا سمت چپ خیلی سخت بود هم برای خودت و هم برای من آخه همزمان با دندون در آوردن تمام گلوت آفت شده بود و یک هفته مریض بودی. خدایا دیگه دخترم از این روزهای سخت نداشته باشه.  
26 شهريور 1392

14 ماهگی دخترم

خدایا چقدر سپاسگذاری کنم تا بتونم بخاطر داشتن این گل ازت تشکر کنم دخترم امروز دقیقا 14 ماهه شدی.روز به روز داناتر و حساس تر می شی. وقتی دستهای کوچکت رو به دور گردنم محکم حلقه می کنی و صورتت رو به صورتم فشار می دی انگار تمام دنیا مال منه. و تمام سختی ها و دل نگرانی هامو فراموش می کنم. کوچک من تو حالا می تونی اتل متل بازی کنی و هر وقت من بگم سریع پاهاتو دراز می کنی و با اون دستهای کوچکت شروع می کنی به اتل متل کردن. لی لی حوضک رو خیلی خوب بازی می کنی. وقتی بهت می گم آرشیدا قایم شو سریع اون دستهای کوچیکت رو روی صورتت می گیری و چهره ماهت پشت دستهای کوچیکت پنهان می شه. زیباترین چشمک ها رو تو به من می زنی. تمام اعضای صورتت رو وقتی ا...
23 شهريور 1392