آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

آرشیدا بانوی آریایی درخشان

یه دردر دسته جمعی

دخترم جمعه من و شما و بابا به همراه خانواده بابا رفتیم باغ دوست بابا حسین در گرمدره اونجا خیلی خوش گذشت و شما خیلی بازی کردی فقط حیف که شب که برگشتیم شما به مدت یک هفته مریض شدی. خدا منو بکشه تو خیلی اذیت شدی اما خدا رو شکر الان خوبی. اینجا داری یواشکی به همه جا سرک می کشی اینجا هم داری با عمو وحید دالی موشی بازی می کنی دخترم مواظب یاش هندونه ها رو آب نبره اینم شما و مامان شادی خانواده کوچیک ما آرشیدا خسته از بازی و سرگرمی در خواب ناز ...
23 شهريور 1392

دخترم برای بار دوم روزت مبارک

  بهترین دختر دنیا و امید حیات من امروز روز توست ، امیدوارم از لحظه لحظه زندگیت لذت ببری و به همه خواسته هات برسی. نصیحت من اینه که : دختری نباش که به مردی نیاز داره دختری باش که مردی به اون نیاز داره و این دو باهم خیلی متفاوتند . . . ...
16 شهريور 1392

سیزده ماهگی پرنسس

دختر زیبای من   ببخشید که این روزها خیلی کم می تونم بیام و به وبلاگت سر بزنم ماشالله روز به روز بزرگتر می شی و شیطنتت هات هم زیادتر باور کن گاهی خودم رو فراموش می کنم. سعی می کنم بیشتر برات بنویسم اما نمی شه که نمی شه پس بیشتر روزگار رو به تصویر می کشم تا بدونی چه بلاچه ای هستی. و اما اینجا داری با آویز بالای تخت بازی می کنی و اینقدر باهاش ور رفتی تا شکست  و دیگه خیال راحت شد که خرابش کردی.جوجه واقعا دختر خرابکاری هستی و تلاشی بی وقفه برای رسیدن به میز آرایش مامان بعدش که دستت به لاک رسید من ازت گرفتم و گذاشتم روی تخت وقتی حسابی تلاش کردی و دوباره بدستش آوردی یه اعتراض حسابی به مامان کردی ...
25 مرداد 1392

واکسن یکسالگی

عزیز مادر امروز 31 تیر ماه من و مامان جون شما رو باهم برای چک آپ یکسالگی بردیم مطب دکتر امیدوار خدا رو شکر همه چیز عالی بود دکتر هم خیلی از پیشرفتت راضی بود و برای شما واکسن یکسالگی رو هم زد. اون لحظه خیلی گریه کردی عزیزم اما خدا رو شکر زود فراموشت شد و بازم گل خنده روی لبات نشست. بعدش هم چون مامان جون روزه بود 3 تایی با هم رفتیم کبابی بناب توی ملاصدرا اونجا خیلی شیطونی کردی و برای اولین بار خودت با قاشق کلی ماست و موسیر خوردی وهمه محو تماشای شما شده بودند و می خندیدن. الهی مامانت قربون اون غذا خوردنت بره   ...
6 مرداد 1392

یکسالگی

نازدونه بالاخره یکساله شدی.خیلی شیرین شدی و روز به روز می فهمم که با وجودت رویاهای تازه ای پیدا کردم و به زندگی امیدوارتر شده ام. با تمام سختی ها این یکسال بازم برام شیرینه مثل عسل چون تو هستی و تازه می فهمم بزرگترین نعمتی که خدا به بندگانش می ده فرزنده دخترم. خوب تو قبل یکسالگیت کامل راه می ری. کامل می شینی.دست دستی می کنی ، با شنیدن آهنگ امید جهان می رقصی و می خندی خودتو موش می کنی ، بهت می گم الکی بخند الکی می خندی با اینکه یک هفته است که به مهد می ری اما همه مربی ها عاشقت شدن بیشتر اشیا رو به اسم می شناسی اینقدر دانایی که هر کاری رو بهت یکبار بگم انجام می دی. از روی کتابت صدای هر حیوونی رو که ببینی در میاری روی زمین د...
5 مرداد 1392

جشن تولد نی نی سایتی

روز پنج شنبه 3 مرداد یه جشن تولد کوچولو با حضور دخمل خوشگلای مردادی(دنیز،آرشیدا، آرمیتا،پارمین) و گل پسر مردادی (یونا عسل خان) خونه ما بر گزار شد که بهممون کلی خوش گذشت و شیطونی کردیم. و خاله ها زحمت کشیده بودن هم تم کفشدوزکی درست کرده بودن و هم کلی کادوهای خوشگل برای شما آورده بودند.       این میز غذای تولد شما نی نی های باید بچه ها رو اینجوری سرگرم کرد تا بذارن مامانا غذا بخورن وقتی آرشیدا خواب بود اینم تزئیناتی که خاله ها زحمت کشیده بودند اینم کیک منفجر شده به دست آرشیدا و دنیز الهی مامان قربون این طرز نگاهت بره دختر دانای من      ...
3 مرداد 1392

گناه بزرگ من

پرنسس  من هر چقدر هم گریه کنم نمی تونی بفهمی چقدر ناراحتم. نمی تونی حال امروز منو درک کنی وقتی تو رو مجبور شدم بذارم مهد . هرچند یکساعتی اونجا موندم و بعدشم مامان جون اونجا پیشت موند اما وقتی می رفتم انگار تکه ای از وجودم رو اونجا جا گذاشته بودم. صبح توی مهد هم خیلی گریه کردم و مربی هات بهم دلداری می دادن اما بعید می دونم حال منو بتونن درک کنن. خدایا منو ببخش خدایا نذار در قبال فرزندم کوتاهی کرده باشم قلبم پر از اندوه و دردیه که هیچ کس نمی تونه درک کنه. آرشیدای من مادر رو بخاطر ساعتهایی که تنهایی و به سختی می گذرونی ببخش باور کن می خواهم تمام دنیا مال تو باشه.می خواهم هیچ کمبودی توی زندگیت نداشته باشی می خ...
29 تير 1392

تولدت مبارک

                            دلبندم، کوچکم، پاره تنم باورم نیست که یک سال است در آغوش من آرمیده ای و مرا با خود به عرش برده ای باورم نیست که با وجود تو گذر عمرم را فراموش کرده ام باورم نیست که با وجودت مرا لبریز از عشق کرده ای باورم نیست می توانستم اینگونه عاشق باشم باورم نیست همه دنیایم در تو خلاصه شده باشد باورم نیست من خواب آلوده توانسته ام این یک سال را سپری کنم و با کوچکترین صدایی از تو از خواب بیدار شده باشم باورم نیست که با تو شاعر شده ام و می توانم ساعتها لالایی بخوانم باورم نیست ما...
23 تير 1392