آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

آرشیدا بانوی آریایی درخشان

دخترم روزت مبارک

ای بهار آرزوی نسل فردا،دخترم ای فروغ عشق از روی تو پیدا، دخترم چشم وگوش خویش را بگشا کز راه حسد نشکند آیینه ات را چشم دنیا، دخترم دست در دست حیا بگذار وکوشش کن مدام  تا نیفتی در راه آزادی از پا، دخترم کوه غم داری اگر بر دوش دل همچون پدر  دم مزن تا می توانی از دریغا، دخترم با مدارا می شوی آسوده دل،پس کن بنا پایه رفتار خود را بر مدارا، دخترم ...
28 خرداد 1392

و تو بزرگ می شوی دخترم

ذوق می کنم و به فکر فرو می  روم، گریه می کنم، می خندم، مملو از احساسات مختلفی هستم که نمی توانم بیانشان کنم. اولین خنده ات، اولین خیره شدنت، اولین حرکت معنا دارت.... آرشیدا شاید هر پدر و مادری فرزند خود را نابغه بدانند اما بخدا من بی هیچ تعصبی دیدم که تو از اولین روزهای حیاتت خندیدی و حرکت معنادار اجام دادی. خیلی خیلی زود مرا شناختی و برایم خندیدیشاید قبل از 10 روزگیت.خیلی زود به اسمت عکس العمل نشان دادی. 15 روزگیت وقتی بیدار می شدی همه را با چشم دنبال می کردی و براحتی ذوق می کردی و صدا در می آوردی. نمی گویم نابغه هستی اما واقعا یک دختر خاصی. ...
23 شهريور 1391

اولین تولدم که مادر بودم

پرنسس من امسال با وجود تو گویی تولدی نو داشتم.   در لحظه بدنیا آمدنم ، مادر بودم. بابا به همراه دوستامون برای من خونه آزاده جون تولد گرفته بود آخه توی خونه خودمون نمی تونستیم تولد بگیریم. چون بابا بزرگ و مادربزرگ بابا تازه فوت کردن. شما توی مهمونی خیلی دختر خوبی بودی و اصلا منو اذیت نکردی. ...
15 شهريور 1391

چهل روزگیت مبارک

بانوی من   با گذشت این روزها چه دلهره ای به جانم می افتد. دستهای کوچکت را به دور انگشتم حلقه می کنی و آنچنان به چشمانم خیره می شوی که گویی شگفت انگیز ترین موجود دنیا را دیده ای. عزیزکم می ترسم این روزها هم مانند 9 ماهی که با هم بودیم بگذرند و تمام شوند. روزهایی تکرار نشدنی که من با وجود تو جان تازه ای گرفته ام.   ...
2 شهريور 1391
1