آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

آرشیدا بانوی آریایی درخشان

لحظه ای که مرگ را به چشم خود دیدم

1391/4/25 22:49
نویسنده : شادونه
360 بازدید
اشتراک گذاری
دخترکم

 

دیشب حسابی مرا ترساندی و خواب را برمن حرام کردی و باعث شدی مرگ را با چشم خود ببینم.

وقتی آخر شب بهت شیر دادم و خوابوندمت، به خواب شیرینی فرو  رفتم.

اما حالا دیگر مادر شده بودم و دلواپس.وقتی برای چندمین بار بیدار شدم و بهت شیر دادم و نخوردی حس بدی پیدا کردم با عجله پدرت رو بیدارکردم و گفتم: شیر نمی خوری

هر چقدر من تلاش کردم هیچ عکس العملی از تو ندیدم.سراسیمه مامانم رو صدا کردم اما فایده نداشت.

تو مثل سنگ شده بودی و تکان نمی خوری.

 

 

با مامان جون و بابا ساعت 4 صبح بردیمت بیمارستان کودکان اما اونجا هم هر کاری کردن تکون نخوردی.

من فقط جیغ می کشیدم و گریه می کردم.اصلا نمی فهمیدم که چطور در بیمارستان بدون توجه به بخیه و دردهایم از این طرف به آن طرف مثل مرغ سرکنده ای می رفتم و فریاد می کشیدم.

دیگر باورم شده بود که تو را از دست داده ام .

به پدرت گفتم که تو را به بیمارستان چمران ببریم.با هم به اونجا رفتیم

بعد از چند دقیقه انتظار خانم دکتر کودکان اومد و تو رو معاینه کرد وقتی حال منو دید بهم  دلداری داد و گفت: نترس چیزیش نیست.

اما  من چیزی غیر از حرکت تو نمی خواستم.

دکتر چند بار محکم به صورتت زد و به من گفت محکم بغلش کن و بهش شیر بده.

اینجا بود که تو تکان خوردی و شروع به شیر خوردن کردی.

دکتر خندید و گفت: دخترت خیلی خوابالوه. نترس خوابه

و من فقط گریه می کردم و پدرت که محکم منو بغل کرده بود.

خدا رو شکر تو به خواب عمیقی فرو رفته بودی و مشکل خاصی نداشتی. فقط می خواستی منو نصفه عمر کنی

وقتی به خونه برگشتیم ساعت 7 صبح بود و تازه فهمیدم که چقدر بخیه هام درد می کنه و نمی تونم دیگه راه برم

 

خدایا شکرت که دخترم سالمه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

نازنین(مامان پارمین)
28 تیر 92 1:45
وای عزیزم چی کشیدی اون موقع .من با خوندنش یخ کردم .خداروشکر که لالا بورده دخمل خوابالو