انگار همین دیروز بود که آمدی...
هر چقدر روزهای سخت بارداری و دوری از روی ماه تو دیر گذشت، روزهای آمدنت و هم نفس شدنت با ما به سرعت چشم بر هم زدنی می گذرد.
دخترکم یک ماه گذشت.
یک ماه درد بخیه و به زخم نشستن سینه ها
یک ماه ناباوری داشتن تو و دلگرمیهای پدرت
یک ماه استرس شیر نخوردن و ترسیدن برای سلامتی تو
و بالاخره داری به این دنیا عادت می کنی
میدانم چقدر برایت سخت بوده جدا شدن از دنیایت دخترم
میدانم زمینی ها را مثل فرشته ها دوست نداری و خو گرفتن به اینجا برایت سخت است
میدانم آغوش خدا بسیار برایت گرم بوده است
اما آمدی
خدا فرمان داد و من و تو هم آغوش شدیم
شیره جانم را مایه حیاتت قرار داد و تو را مایه آرامش من
بدان که همه دردها، شب بیداریها را به عشق بودن تو دوست دارم
بدان که می ترسم از بزرگ شدنت و تمام شدن این روزها که چنین به وجودم چنگ می زنی و من تنها حامی زمینی ات هستم
وبدان که تمام درد و رنج دنیا ارزش یک لحظه مادر بودن را دارد.
در آغوشم آرام بگیر دخترم