آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

آرشیدا بانوی آریایی درخشان

قسمتی از وصیتنامه چارلی چاپلین به دخترش

دخترم  هیچ کس و هیچ چیز را در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد که دختری ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند….. برهنگی بیماری عصر ماست. به گمان من، تن تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است. دخترم  *** انسان باش، پاکدل و یکدل؛ زیرا که گرسنه بودن، صدقه گرفتن و در فقر مردن، هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است. ***
17 خرداد 1392

شیطونک ما

جیجر مامان خیلی خیلی بلا شدی.گریه الکی یادگرفتی و هر وقت به نفعت باشه اینکارو انجام می دی. بلاچه تا غافلت کنم می ری کنار بوفه و دستتو بهش می گیری و می ایستی و محکم می زنی توی شیشه و من همش دلهره دارم که نکنه شیشه بشکنه.البته فدای سرت ترسم از اینه که توی سرت بریزه مادر. گل کاری جالبترت هم اینه که سریع دستتو به میز TV می گیری و ناغافلی درست وقتی که حواسم نیست در یک حرکت اکروباتیک می ری می شینی روی میز و شروع می کنی به شیشه اون زدن. واما.... به تازگی راه اتاقت رو هم یاد گرفتی. میری توی اتاقت و سر وقت کشو لباسها و بقیه ماجرا دخترم به من بگو تو به کی رفتی آخه نه من در بچگی خرابکار بودم نه بابات البته طبق گفته مامان...
5 خرداد 1392

بابا جون روزت مبارک

بابا که شدم به دخترم پول تو جیبی نمی دم!!! تا یواش از پشت سرم بیاد دستاشو حلقه کنه دور گردنم موهاشم بخوره تو صورتم در گوشم پچ پچ کنه... بگه بابایی بهم پول می دی؟؟؟داریم با بچه ها میریم بیرون موهاشو بزنم کنار، ماچش کنم بگم برو از جیبم بردار بابای ی به خاطر دخترم هم که شده یه روزی بابا می شم. بابا مجید حالا که بخاطرم بابا شدی روزت مبارک ...
3 خرداد 1392

هورااااااااااااا سه چرخه

امروز ملیکا خونه نبود. هه هه هه هه منم از فرصت استفاده کردم و رفتم توی حیاط و کلی با مامانم سه چرخه سواری کردم. خیلی دوست داشتم مامانی هم قول داد به زودی زود یکی از اون خوشگل هاشو برام بخره ...
2 خرداد 1392

فرزند دلبندم یاریم کن

آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی،   اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم   اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است   صبور باش و درکم کن   یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم   برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم...   وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن   وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر   وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو   وقتی پاهایم ...
25 ارديبهشت 1392

10 ماهگی تو

دلبندم در چشم بر همی زدنی رشد می کنی. اینقدر سریع اتفاق می افتد که خودم هم باور نمی کنم. کم کم به یکسالگی نزدیک می شوی. اینقدر شیطون شدی که باورم نیست آن کودک نحیف تبدیل به یک وروجک کوچک شده. کارهایی که اخیرا یاد گرفته ای رو برات می نویسم تا بدونی چقدر باهوش و زبل هستی. وقتی بهت می گن آرشیدا الو.. سریع دستت رو روی گوشت می گیری و ادای تلفن حرف زدن رو در می آری. وقتی بهت می گم زبونت کو ؟؟؟ سریع زبونت رو نشون می دی وقتی بهت می گم گوشت کو؟؟؟ سریع دستتو به گوشت می زنی وقتی بهت می گم به مامان می می بده.سریع پستونک رو از دهنت در میاری و به سمت دهن من میاری وقتی خرابکاری می کنی سریع بر می گردی و می خندی تا دعوات نکن هر چیزی رو که...
23 ارديبهشت 1392

رویش دومین مروارید

کوچک من بالاخره آش دندونی کار خودشو کرد و دندون دومت هم دراومد. خدا کنه بقیه دندونهات هم زود در بیان تو خیلی اذیت نشی. در ضمن کار جدیدی هم که یاد گرفتی اینه که پا می شی و  در کابینت رو باز می کنی و می ری سراغ وسایل اون تو و حسابی خرابکاری می کنی. مهمترین کارت اینه که قوطی قرص جوشان رو بر میداری و می خواهی با همین دندون کوچولوت بازش کنی و من می ترسم که مثل آقا فیله توی قصه ها بشی ...
22 ارديبهشت 1392

مهمونی دندونی پرنسس من

آرشیدا ریزه   بالاخره موفق شدم 19 اردیبهشت برات مهمونی دندونی بگیرم و همه رو از این اتفاق خبر دار کنم اخه قدیمی ها می گن وقتی آش دندونی پخته بشه بچه دیگه دندون هاش زود زود در میان. حالا باید صبر کنیم و نتیجه رو ببینیم دخترم من خیلی تلاش کردم که برات مهمونی خوبی بگیرم توی این راه هم مامان جون و مامان منیر خیلی کمکم کردند.   مهمون ها هم زحمت کشیدن و برات کلی کادو آوردن. چند تا از عکس ها رو هم الان برات می ذارم کیک دندونیت که البته آقای قناد اسمتو اشتباه نوشته بود برگه ای که مهمونها برات روش یادگاری نوشتن خودت که سخت مشغول شیطونی هستی اینم شما و دوستات میز شامت ...
20 ارديبهشت 1392

ماجراهای 10 ماهگی

خدایا چرا من اینقدر شیطونی کردم که اینجا گرفتار شدم ؟؟؟؟ سفر با ماشین زمان چقدر رویایه!!! صبر کن موهامو اتو بکشم مامانم اومد بگه چه دختر خوشگلی این مدل موها خیلی تکراریه بذار یدونه خوبشو از اینترنت پیدا کنم ...
8 ارديبهشت 1392