آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

آرشیدا بانوی آریایی درخشان

تلخ تر از تلخ

زیبای من دوست داشتم همیشه از خوبی و خوشی برات بنویسم از روزهای شاد باهم بودن از روزهای قشنگ رشد تو اما گاهی روزگار اونجوری که آدم انتظارشو داره پیش نمی ره و روی زشتشو به آدم نشون می ده. صبح جمعه 3 آبان با صدای سرفه های شدید شما از خواب بیدار شدم تا خواستم به خودم بجنبم و برات آب بیارم دیدم که شروع کردی به بالا آوردن سریع با بابا شما رو بردیم دکتر و آمپول و خلاصه اینکه تا بعد از ظهر حالت بهتر که نشد هیچ بدتر هم شدی بعدش مجبور شدیم ببریمت بیمارستان کودکان تهران و اونجا هم تا شب 2 بار بردیمت دکتر اما هر لحظه حالت بدتر می شد چیزی نمی خوردی و مدام حالت تهوعت بیشتر می شد صبح شنبه بردیمت دکتر خودت و گفت اگه این حالتها تا عصر ادامه د...
11 آبان 1392

دندون چهارم +

سلام دخترکم  این روزها می گذره و شما داری بزرگ و بزرگ تر می شی. بالاخره یکی یکی مرواریدات دارن خودنمایی می کنن. در 15 مهر متوجه شدم که دندون بالا سمت راست هم داره جوونه می زنه.   خیلی خوشحالم و مدام نگاهشون می کنم. آخه خیلی نگران بودم که چرا دیر دندونات در اومدن اما وقتی 30 مهر برای چکاپ 15 ماهگی رفتیم دکتر آقای دکتر در حین معاینه چیزی به من نشون داد که من کاملا شگفت زده شدم بلللللللللللللللللللللله یکی از دندونهای آسیاب بالا سمت چپ شما هم جوونه زده بود و من تا بی خبر بودم و متوجه نشده بودم خوب حق هم داشتم تا حالا ندیده بودم که بچه ای هنوز دندون جلو و نیش در نیاورده دندون آسیاب درآورده باشه این شده که اسم مطلب شما...
30 مهر 1392

15 ماهگی پرنسس من

جیگر گوشه مادر روزها می گذرند و تو بزرگ می شی. می فهمی و یاد می گیری.خواستنی تر از هر چه در جهان هست شده ای و وقتی هنگام بغل کردنت دستم بر روی قلبت قرار می گیره و صدای قلب کوپولوت رو می شنوم انگار زمزمه فرشتگان رو از عرش می شنوم و با تو ملکوتی می شوم. احساسم در نوشته ها نمی گنجند دختر. چند وقتی بود که بخاطر مشغله زیاد و مریضی های شما کمتر برات نوشتم اما می خواهم بهت قول بدم از این به بعد که هر روز شیرین تر می شی بیشتر برات بنویسم. تو واقعا باهوشی.هر چند که هنوز غیر از مامان و بابا و دد و آب چیزی نمی تونی بگی اما کاملا دانا و زبل هستی همه چیز و همه کس رو به اسم می شناسی. مثلا می دونی کدوم موبایل مال کیه، یا وقتی ازت سراغ ...
30 مهر 1392

زیارت امام رضا

پرنسس کوچیک من وقتی شما توی دل مامان بودی، من برای سلامتیت نذر کردم که شما رو ببرم پابوس امام رضا اما خوب بعد از بدنیا اومدنت و ماجراهای نگهداری و بی تجربگی مامان اصلا نشد که مامان نذرشو ادا کنه اما توی مهر ماه تصمیم گرفتم هر جوری شده 3 نفری با هم بریم مشهد. این شد که 16 مهر  بلیط گرفتیم و با بابا و شما رفتیم زیارت. اونجا هر وقت وارد حرم شدیم بهت گفتم: آرشیدا به آقا سلام کن و شما به علامت سلام چند بار سرتو تکون می دادی یه روز هم با بابا رفتیم مرکز خرید پروما که طبقه پنجمش یه شهربازی کوچولو داشت و شما برای اولین بار در عمرت رفتی شهربازی و کلی بازی و شیطنت کردی  خداییش شما خیلی دختر خوبی بودی و با اینکه اولین مسافرتی بو...
20 مهر 1392

دندون سومممممممممممممممممم

نازدونه من بالاخره یه دندون دیگه هم درآوردی.دندون بالا سمت چپ خیلی سخت بود هم برای خودت و هم برای من آخه همزمان با دندون در آوردن تمام گلوت آفت شده بود و یک هفته مریض بودی. خدایا دیگه دخترم از این روزهای سخت نداشته باشه.  
26 شهريور 1392

14 ماهگی دخترم

خدایا چقدر سپاسگذاری کنم تا بتونم بخاطر داشتن این گل ازت تشکر کنم دخترم امروز دقیقا 14 ماهه شدی.روز به روز داناتر و حساس تر می شی. وقتی دستهای کوچکت رو به دور گردنم محکم حلقه می کنی و صورتت رو به صورتم فشار می دی انگار تمام دنیا مال منه. و تمام سختی ها و دل نگرانی هامو فراموش می کنم. کوچک من تو حالا می تونی اتل متل بازی کنی و هر وقت من بگم سریع پاهاتو دراز می کنی و با اون دستهای کوچکت شروع می کنی به اتل متل کردن. لی لی حوضک رو خیلی خوب بازی می کنی. وقتی بهت می گم آرشیدا قایم شو سریع اون دستهای کوچیکت رو روی صورتت می گیری و چهره ماهت پشت دستهای کوچیکت پنهان می شه. زیباترین چشمک ها رو تو به من می زنی. تمام اعضای صورتت رو وقتی ا...
23 شهريور 1392

یه دردر دسته جمعی

دخترم جمعه من و شما و بابا به همراه خانواده بابا رفتیم باغ دوست بابا حسین در گرمدره اونجا خیلی خوش گذشت و شما خیلی بازی کردی فقط حیف که شب که برگشتیم شما به مدت یک هفته مریض شدی. خدا منو بکشه تو خیلی اذیت شدی اما خدا رو شکر الان خوبی. اینجا داری یواشکی به همه جا سرک می کشی اینجا هم داری با عمو وحید دالی موشی بازی می کنی دخترم مواظب یاش هندونه ها رو آب نبره اینم شما و مامان شادی خانواده کوچیک ما آرشیدا خسته از بازی و سرگرمی در خواب ناز ...
23 شهريور 1392

دخترم برای بار دوم روزت مبارک

  بهترین دختر دنیا و امید حیات من امروز روز توست ، امیدوارم از لحظه لحظه زندگیت لذت ببری و به همه خواسته هات برسی. نصیحت من اینه که : دختری نباش که به مردی نیاز داره دختری باش که مردی به اون نیاز داره و این دو باهم خیلی متفاوتند . . . ...
16 شهريور 1392

سیزده ماهگی پرنسس

دختر زیبای من   ببخشید که این روزها خیلی کم می تونم بیام و به وبلاگت سر بزنم ماشالله روز به روز بزرگتر می شی و شیطنتت هات هم زیادتر باور کن گاهی خودم رو فراموش می کنم. سعی می کنم بیشتر برات بنویسم اما نمی شه که نمی شه پس بیشتر روزگار رو به تصویر می کشم تا بدونی چه بلاچه ای هستی. و اما اینجا داری با آویز بالای تخت بازی می کنی و اینقدر باهاش ور رفتی تا شکست  و دیگه خیال راحت شد که خرابش کردی.جوجه واقعا دختر خرابکاری هستی و تلاشی بی وقفه برای رسیدن به میز آرایش مامان بعدش که دستت به لاک رسید من ازت گرفتم و گذاشتم روی تخت وقتی حسابی تلاش کردی و دوباره بدستش آوردی یه اعتراض حسابی به مامان کردی ...
25 مرداد 1392

واکسن یکسالگی

عزیز مادر امروز 31 تیر ماه من و مامان جون شما رو باهم برای چک آپ یکسالگی بردیم مطب دکتر امیدوار خدا رو شکر همه چیز عالی بود دکتر هم خیلی از پیشرفتت راضی بود و برای شما واکسن یکسالگی رو هم زد. اون لحظه خیلی گریه کردی عزیزم اما خدا رو شکر زود فراموشت شد و بازم گل خنده روی لبات نشست. بعدش هم چون مامان جون روزه بود 3 تایی با هم رفتیم کبابی بناب توی ملاصدرا اونجا خیلی شیطونی کردی و برای اولین بار خودت با قاشق کلی ماست و موسیر خوردی وهمه محو تماشای شما شده بودند و می خندیدن. الهی مامانت قربون اون غذا خوردنت بره   ...
6 مرداد 1392