یه پیک نیک ساده
دخترم
امروز جمعه صبح ساعت 5 صبح به همراه خانواده بابایی رفتیم جاده چالوس اما اینقدر رفتیم و رفتیم تا به مرزن آباد رسیدیم.
خلاصه اونجا یه دریاچه مصنوعی هست. از صبح تا عصر اونجا خوش گذرونی کردیم و البته چادر هم برده بودیم که شما وقتی خوابیدی ازش استفاده کنیم.
من چند تا از عکس هاشو برات اینجا می ذارم.
این من و شما و غازغازی ها که خیلی هم وحشی بودن
اینم من و شما بدون غاز غازی
و حالا خانواده ای که با وجود پرنسسش بیش از پیش خوشبخته
و اما چند تا عکس از شیرین کاریهای شما در چادر
فرار بعد از پوشک شدن
آرشیدا الحق که بابا خوب اسمی برات گذاشته (شرور بابا)
اینم از تلاشت برای باز کردن در چادر
و بازی از پشت در بسته
امان از وقتی که بهت بگن زبونت کو؟؟؟؟؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی