آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

آرشیدا بانوی آریایی درخشان

23 ماهگی گل پونه مامان

عزیزکم الان که دارم نگاه می کنم تازه متوجه می شم که چقدر کوچیک و نحیف بودی و الان بزرگ شدی. این مسله روزانه به چشمم نمی آد و احساس می کنم خیلی کوچیکی  اما الان که عکس ها رو مقایسه می کنم می بینم که کم کم داری واسه خودت خانمی می شی  جیگر طلای مامان     ببین چقدر خانم شدی اینم ادای جدیدت کار اخیرت هم اینه که میری بالای میز کنار مبلها و هی چراغها رو روشن و خاموش می کنی بعدش که من دعوا می کنم اینجوری ادای بچه مظلوم ها رو در میاری دالی موشه خاله ریزه   ...
19 مرداد 1393

18 ماهگی و شهربازی

طلادونه من به مناسبت 18 ماهگیت من و بابا شما رو بردیم شهربازی اولش هر چیزی رو سوار شدی زودی پیاده شدی یکم گریه کردی و یه خانمه که پشت سر ما بود از ژتون شما استفاده کرد و دخترشو همه چیز سوار کرد. آخراش که دیگه می خواستیم برگردیم تازه به محیط عادت کرده بودی و خلاصه دوباره همه چیز رو از اول سوار شدی.   زورگیری در استخر توپ خوب وقتی همه چیز رو مجانی سوار شد حالا باید بهت حساب هم پس می داد  هوراااااااااااااااااااا بالاخره تونستم تنهایی برم اون بالا و قله و فتح کنم اسب سواری عجب حالی می ده اینم یه خوای غیلوله  الهی من قربون خودت و انگشت هات برم مادر ...
19 مرداد 1393

تولد 2 سالگی خاله ریزه ما

نازدونه خوشگل من امسال بعد از فراز و نشیب فراون و مصادف شدن تولدت با ماه رمضون تصمیم گرفتیم که تولد شما رو 16 مرداد ماه بگیریم. یه جشن برای شما گرفتیم که همه دوستامون و خاله ها و عمو وحید زحمت کشیدن و اومدن و کلی به همه خوش گذشت. که البته توی این راه مامان جون و خاله مینا خیلی به مامان کمک کردند و واقعا دستشون درد نکنه. خوب دخترم این میز عصرونه تولد شما اینم شما درحال چک کردن همه مواد میز   اینم میز شام خاله ریزه در حال شیطنت     ...
19 مرداد 1393

24 ماهگی آرشیدا

دختر نازم  حالا دیگه 2 ساله شدی و کامل حرف می زنی ، خیلی بامزه شعر حسنی رو می خونی ، راه میری و بابا مجید بیچاره می خونی ، خلاصه که واسه بابا جون و مامان جون و همه فامیل شعر بی دندون افتادن تو قندوق می خونی. اعداد رو کامل و درست تا 6 هم فارسی و هم انگلیسی می شمری. یه حرفهایی می زنی که من واقعا میمونم اینها رو از کجا می آری. اوفففففففففففففف بهت می گم آرشیدا عاشقتم  تو می گی مامان جونی میمیرم برات می گم خدا نکنه مامان من میمیرم برات هلاکتم بعد با زیرکی می خندی و دستهای کوچیکت رو دور گردنم حلقه می کنی و صورتت ماهتو به صورتم می چسبونی. اون لحظه جوری از عشق لبریز می شم که وصف ناپذیره. عاشق بازی با پازل هستی و تق...
19 مرداد 1393

2 سالگی نازدونه من

چقدر زود می گذره این روزها و من غافلم   چقدر دخترکم سریع رشد می کند و من حتی فرصت بازگشت و دیدن این لحظات رو ندارم   خدایا   این روزها نمی دونم در وجودم چه می گذرد   غوغایی وصف نشدنی در وجودم برپاست   2 سال رو با تمام سختی ها و شیرینی ها و نابلدی ها گزروندم   دخترم   پاره تنم بزرگ می شود   می خندد   حرف می زند و شیرین زبانی می کند   می رقصد   ناز می کند   بازی می کند   بی پروا می دود......   و خلاصه که حال امروز م بسیار خوش است. یادم می آد اون شب خیلی استرس داشتم می خواستم بدونم فرزندم چه شکلیه؟؟ آیا می تونم از یه مو...
23 تير 1393

17 ماهگی به روایت تصویر

عزیزم این روزها خیلی درگیر کار و زندگی هستیم. نه اینکه حواسم به شما نباشه اما نتونستم برات بنویسم این بود که تصمیم گرفتم این روزهاتو با تصویر بیان کنم اما زیبای من اینو بدون که در هر حال و زمانی که باشم با ارزشترین دارایی های زندگی من شما و پدرت هستید. عاشقتم تا آخر دنیا دلم می لرزه برای گرفتن دست تو سراپا گوشم برای شنیدن صدای تو کویری تشنه برای نگاه تو و....... بازی با آنچه که باید بخوری و نمی خوری  تلاش بی وقفه برای باز کردن در فریزر بعد از اینکه نمی تونی و ناراحت می شی سعی می کنی خودتو قایم کنی . و شیطنت های تو جوجه کوچولو عزیزم سرت به میز خورد؟؟   ...
23 تير 1393

دومین یلدا

بانوی آریایی من امسال دومین یلدایی هست که در کنار ما هستی. ما امسال خونه خودمون موندیم و جایی نرفتیم. می خواستم یه مراسم کاملا سنتی داشته باشم. اونطوری که به اسمت بیاد. خوب تلاش خودمو کردم و البته چون از سر کار اومدم خیلی کارها عجله ای شد. و تو هم ماشالله شیطون و ورجک و همش توی دست و پای من. خوب اون چیزی که می خواستم نشد اما بد هم نبود ایشالله سال دیگه که بزرگتر شدی و داناتر مراسم بهتری می گیریم. اینم میز یلدای شما که تا لحظه عکس گرفتن 3000 بار خرابش کردی و اینم بانوی آریایی من مادر هلاک این تیپ آخر شبتم آرشیدا خانم عاشق این کلاهشه و مامانش باید از دستش زمستون و تابستون توی 7 تا سوراخ قا...
3 دی 1392

16 ماهگی

نازدونه کم کم داری حرف زدن رو هم یاد می گیری بغیر از بابا و مامان و آب و نه و دد  که از خیلی وقت پیش می گفتی در ابتدای ماه 16 زندگیت دختر عمه ات که اسمش حنانه است رو با صدای بلند صدا می کنی و می گی اناااااا با دیدن عکس های خودت توی موبایل شروع می کنی به رد کردن عکس ها و می گی: عس از تیزر توی تلویزیون بالا بالا رو یاد گرفتی وقتی بهت می گم: آرشیدا جیش کردی.سریع می ری جلوی در دستشویی و شلوارتو از پات در میاری تا من بیام و عوضت کنم اما جالبترین حرف و کاری که انجام می دی اینه که وقتی بهت یه چیزی می گم و می گم آرشیدا باشه سریع سرتو کج می کنی و می گی با یعنی باشه کلا دخترکم باید یه دیکشنری از سخنانت جمع آوری کنم جد...
3 دی 1392

رویش دومین دندان

کوچک من  بالاخره آش دندونی کار خودشو کرد و دندون دومت هم دراومد.خدا کنه بقیه دندونهات هم زود در بیان و تو خیلی اذیت نشی در ضمن کارجدیدی رو هم که یاد گرفتی اینه که پا می شی و در کابینت رو باز می کنی و می ری سراغ وسایل اون تو و حسابی خرابکاری می کنی. مهمترین کارت اینه که قوطی قرص جوشان رو برمی داری و می خواهی با همین دندون کوچولوت بازش کنی و من می ترسم که مثل آقا فیله توی قصه ها بشی ...
22 آذر 1392

مهمان ناخونده

جوجه من اینروزها خیلی بی قراری می کنی.من حسابی خسته و حیرانم از این همه مریض شدنها درگیر مامان جون بودم که از آرشیدا کوچولو ویروس گرفته بود و تو هم همش بیقراری می کردی و طبق معمول بدغذایی گاهی خسته می شم. گاهی خوشحالم و من سرگردان در بین این حالتهایی که برام پیش می آد. دوباره دهنت رو بررسی کردم و دیدم دندون آسیاب بالا سمت راستت هم حسابی متورم شده و این بیقراری ها می تونست ناشی از همون باشه. دیشب تا صبح توی خواب نق زدی و خواب رو بر مادر حرام کردی. امروز صبح با خودم گفتم: شادی پاشو دکتری کن و دندون دخمل رو ببین امیدوار بودم که دندونت جوونه زده باشه و بتونم امشب یه خواب راحت بکنم اما دیدم نه هنوز خبری نیست فقط ورمه و ورمه و ورم ...
24 آبان 1392